معرفت حضرت باریتعالی

ساخت وبلاگ
عاشقم من عاشقم من عاشقم جان طلب کن تا ببینی صادقم حُرمت این عشق را حُرمت بدار بهر جانش صد هزار رحمت ببار عاشقم کن وآنگهی آتش بزن آتشم زن وز فراقت دم مزن دم مزن این سوخته جان را وا منه نزد این نامردمان تنها منه دلخوشی جز تو ندارد ، یار باش محرمان تنها گذارند ؟ یار باش در حریم تو به حُرمت می رسد  این زبان بسته به صحبت می رسد ؟ می شود دل مایه ها خالی شود ؟ غصه ی جانم تو را حالی شود ؟ می شود دستم ببُرم زار زار ؟ یوسُفم ! سُخره بگردم بازار ؟ پیرهن از پیش و پس پاره کنم ؟  زخم دل بر بوسه ات چاره کنم ؟ بوی پیراهن کجا چاره کند ؟ جز که بیشتر جان آواره کند ! بوسه گشته چاره سودا زده  تا سبک گردد ، قدح تنها زده  " یوسف" معرفت حضرت باریتعالی...
ما را در سایت معرفت حضرت باریتعالی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : imarefateyare بازدید : 185 تاريخ : پنجشنبه 23 آذر 1396 ساعت: 6:43

ای یار ما ای یار ما سودا شده رفتار ما دل را چه آوردی سرش سنگ ریزه شد در کار ما من یوسُفم من یوسُفم اما کجا تقوی کنم ؟ بهر تو رسوا گشته ام خلوت شده بازار ما جان داده ام تا یافته ام آن دولت نا یافته ام بنگر چه نقشی بافته ام ؟ نقش تو در آثار ما من آتشم من آتشم خواهی بیا در آتشم  من دل کِشم من دل کِشم دل می برد این یار ما ؟  دل می دهم دل می دهم امّا به صاحبدل دهم  وز عشق تو را حاصل دهم بنگر تو در ایثار ما  گرمیِ بازارم تویی ، آئینه ، دلدارم تویی آخر خریدارم تویی رفت در گرو دستار ما گفتی بیا مرهم بزن آتش مزن برهم مزن باران مهر ، نم نم بزن صاحب دل هم غار ما ای ماه ! پنهان می شوی دانم که درمان می شوی این خسته را جان می شوی ای مهربان غمخوار ما " یوسف"  معرفت حضرت باریتعالی...
ما را در سایت معرفت حضرت باریتعالی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : imarefateyare بازدید : 190 تاريخ : پنجشنبه 23 آذر 1396 ساعت: 6:43

ماه نو ام کرده به جانم طلوع نور و حیاتی شده بر دل شروع دیدی به جان آمدی و جان شدی؟  آن چه دلم بود تو هم ، آن شدی حس تو را دیده ، پسندیده ام عشق تورا دیده که خندیده ام آمدی و خواب مرا ، عشق ربود پیری ، تو را دیده ام و عشق چه سود؟ کاش جوانی به برم می شدی عشق من و تاج سرم می شدی گریه ی تو  مثنوی سازم بود  خنده ی تو نطقه ی آغاز بود شعر و شراب شب من می شدی مرحم زخم و تب من می شدی دست به پیشانی من می زدی آب به جان و تن من می زدی آمده ای دست بگیری مرا ؟  مست توام ، مست نگیری مرا ؟ قصه ام از مهر تو آغاز گشت عاطفه ات نقطه ی پرواز گشت لحظه به لحظه تو کنار منی  باغ کجا ؟ عین بهار منی  ماه و پری جمع شده در صورتت نیست مرا خواهشی جز رویتت  دل بدهم روی نمایان کنی ؟  جان بدهم ، بوسه فراوان کنی ؟ خاطر ما را به غزل یاد کن  خنده ای زن هم به عسل شاد کن " فر " تو را " ماه " تو را می خرم عشق تو را تا به غزل می برم " یوسف " معرفت حضرت باریتعالی...
ما را در سایت معرفت حضرت باریتعالی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : imarefateyare بازدید : 257 تاريخ : دوشنبه 20 آذر 1396 ساعت: 0:14

مهربان ای مهربان ای مهربان مهرکردی؟ سحرکردی؟ بردی جان؟ مهر را هم سحر را من می برم چون ز توست از عمق جانم می خرم می برم در جان نگهداری کنم  سود سود است من خریداری کنم هر چه از توست پاک پاک است جان من گفتگویت هم شده درمان من درد از  تو نوش داروی من است مست عشقت گشته این مست الست باده عمدا داده ای مستم کنی " باده عشقت " که تا هستم کنی من فدایی دل پاک تو را کی نشینم ساحل پاک تو را  چشم دوزم به فروغ چشمت خیل اغیار به شلوغ چشمت چهره معصوم نازت ، ناز بود کاش مرا تا کوی تو پرواز بود پر زنم من تا حریم خانه ات  تا قرار گیرم به روی شانه ات دست کشی بال و پرم را ماه من؟  بوسه کی سازی سرم را ماه من ؟ " یوسف " معرفت حضرت باریتعالی...
ما را در سایت معرفت حضرت باریتعالی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : imarefateyare بازدید : 235 تاريخ : دوشنبه 20 آذر 1396 ساعت: 0:14

" ای  ماه " ، ستاره باران شدی از اشگ

پاکیزه چو یاران شدی از اشگ

خوش آمده ای در بر عشاق ، دلآرا

تنها تو از طلایه داران شدی از اشگ

قربان دلت ، مریم عمران منی تو

سر لوحه دوران شدی از اشگ

ای نادره ی مهر ، به جلوه دل ما رفت

انگشت نمای همه خوبان شدی از اشگ

دل می بری و می دهی و می کشی ما را

ما کیت رسیم ؟ جز سوران شدی از اشگ

این آتش افروخته ات کی بنشیند ؟

گر سوختی ، آری ز دل شدگان شدی از اشگ

"یوسف"

معرفت حضرت باریتعالی...
ما را در سایت معرفت حضرت باریتعالی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : imarefateyare بازدید : 176 تاريخ : دوشنبه 20 آذر 1396 ساعت: 0:14

من منتظرم کی شودم جان بگویی ؟  بین خون جگرم ، کی شودم جان بگویی؟  یک جلوه ز مهرت چنین در به درم کرد آسیمه سرم ، کی شودم جان بگویی ؟  دانسته مرا پای به سودا کشاندی ؟  آید خبرم ! کی شودم جان بگویی ؟  با عکس خیالت نشستم به گریه نآیی به برم ؟ کی شودم جان بگویی؟  طوفان دلم کی شوم آرام به جز تو ؟ ذکر سحرم ! کی شودم جان بگویی ؟  شعرت شده آرام دلم باز غزل گوی ماند اثرم ؟ کی شودم جان بگویی؟  یک بوسه ز تو ارزش این جان ندارد ؟  شاه و قمرم ! کی شودم جان بگویی؟ ای راز نهان دل این ماه ! کجایی؟  سرّ و ثمرم ! کی شودم جان بگویی؟ محراب مرا پُر نمودی ز خیالت  این هست هنرم ، کی شودم جان بخوانی؟  " یوسف "  معرفت حضرت باریتعالی...
ما را در سایت معرفت حضرت باریتعالی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : imarefateyare بازدید : 187 تاريخ : دوشنبه 20 آذر 1396 ساعت: 0:14

من در نقاب ماندم اندر سراب ماندم لایق نبودم ای عشق ؟ کاندر حجاب ماندم؟ ای رمز و راز شاعر دل گریه های عابر رفتی ، نگشتی حاضر نقش برآب ماندم گفتم مزن تو آتش دل را مکن مشوش  در دل شدی پر از نقش خانه خراب ماندم قصد سفر نداری؟  شهرم گُذر نداری ؟ مُردم خبر نداری واندر حساب ماندم شور افکنی چو یوسُف ره می زنی چو یوسُف جان منی تو یوسُف دور از شراب ماندم کی دیده ای چو من یار ؟ جان می دهم به دیدار کی می شوی خریدار ؟  من بی ثواب ماندم دارم یقین نیایی عشقی چنین نیابی حتی به چین نیایی من در نقاب ماندم  دل در دلت نداری؟ عشق ، حاصلت نداری؟ موج ، ساحلت نداری؟ من بی جواب ماندم " ماهم" ولی پُر آهم " ماهم" همی به چاهم  عشقت شده گناهم  اندر صواب ماندم ! " یوسف" معرفت حضرت باریتعالی...
ما را در سایت معرفت حضرت باریتعالی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : imarefateyare بازدید : 180 تاريخ : دوشنبه 20 آذر 1396 ساعت: 0:14

گناه تو ای فرشته ی من ، عشق پاکت بود زین رو این شاعر ، عاشق سینه چاکت بود که گفته که ماه بوی عشق ندارد به زمین این شعرها حاصل از آن شمیم دل خاکت بود شور تو مرا به کودکی بُرده، خدا نکُشد تو را دیدی این مرد تشنه ی خنده ی طربناکت بود به هوش بودم که دل به نو جوانی چو تو نسپُرم بلا از شور مضاعف تو و چشمان نمناکت بود مرا به دریای عشقت کشاندی به صد حیله دلم امروز شاهد طلوع طربناکت بود تورا به که بسپارم جز خدا ، که دلشوره ام نباشد؟  فدایی تو امانت دار خوبی نبوده، شرمناکت بود تو پاکی به دل و جان چو ماه میان برکه به تلالوء گلبرگ گلهای باغچه ی مان به چشمم خاشاکت بود " یوسف"  معرفت حضرت باریتعالی...
ما را در سایت معرفت حضرت باریتعالی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : imarefateyare بازدید : 171 تاريخ : دوشنبه 20 آذر 1396 ساعت: 0:14

ماه شب تابم ، بتاب ، جانم بده تشنه ی مهرم ، همی آنم بده می شود یک شب مهمانم شوی ؟  شاه نشین این دل و جانم شوی ؟ قصه ات گویم هزار و یک شبت  غصه ات روبم نماند تا تبت  می نشینم یک نگاهی می کنم  از ته دل گاه آهی می کنم  گویمت : آرام جان ، آرام کن آتش است جانم عسل در کام کن  بوی گیسویت پریشان کرده است  برق چشمت فتنه در جان کرده است صورتت معصوم ولی بوسیدنی است شرم این بوسه برایم دیدنی است از حیا بود کین همه گلگون شدی  عشق به خون رفته که گلگون شدی این همه احساس در جان تو بود ؟  بوسه ها چیدی که در مان تو بود این دل نازت که دلتنگ من است می تپد؟ آری چو آهنگ من است گوئیا جانم به جانت بسته است چون هوا بر یاد تو وابسته است می رود سرما ، بهاران می رسد وقت عشق بازی یاران می رسد وقت قربانی جانم بهر تو  موعد دیدار گذارم شهر تو  چون حسودی می کنند هم شهریان ؟  حق دارند بُرده ام تک مهربان  مهربان شهر در چنگ من است  غصه دارند چون همآهنگ من است آنقدر نازش کنم ، خوابش برد بوسه ناسازم ؟ که تاب نا آورد  بوسه از گیسو گه بیداریش  بوسه از گونه بر دلداریش " یوسف " معرفت حضرت باریتعالی...
ما را در سایت معرفت حضرت باریتعالی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : imarefateyare بازدید : 193 تاريخ : دوشنبه 20 آذر 1396 ساعت: 0:14

در حریم عشق تو جا کرده ام 

در  دل پاک تو ماواء کرده ام

من دو ماه دارم زمین و آسمان 

این یکی را تازه پیدا کرده ام 

مهربانی می زند مهتاب من قلب مرا

با غزل او  را چه شیدا کرده ام

خسته است اما امیدم جان به روحش می دهد

جانم آتش دارد و نزدش چه حاشا کرده ام

من صبوری می کنم تا موعد دیدارمان

من به محراب اندر و بهرش دعاها کرده ام

"یوسف " 

معرفت حضرت باریتعالی...
ما را در سایت معرفت حضرت باریتعالی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : imarefateyare بازدید : 197 تاريخ : دوشنبه 20 آذر 1396 ساعت: 0:14

من عاشقم من عاشقم از عشق تو سودایی ام جامم بده جامم بده از سر گذشت رسوایی ام من ماه تو  من ماه تو آری شدم در چاه تو  در چاه عشقت غرقم و شادم از این شیدایی ام ای عشق چنین واداری ام؟ گه خنده و گه زاری ام در خواب یا بیداری ام ؟ یادت شده تنهایی ام بی تو نمی مانم بدان بی تو نمی خوانم بدان ای آرزوی خلوتم  اینجایی ام اینجایی ام من با تو احیا می شوم از موت محیا می شوم  از شعرت حیاء می شوم کی آیی ام کی آیی ام ؟ باران عشقت کم نبود  طوفان عشقت کم نبود  تاوان عشقت کم نبود دریایی ام دریایی ام ای شاه اقلیم دلم  اسم تو تعظیم دلم شعر تو تنظیم دلم لیلی ایم لیلی ایم " یوسف " معرفت حضرت باریتعالی...
ما را در سایت معرفت حضرت باریتعالی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : imarefateyare بازدید : 219 تاريخ : دوشنبه 20 آذر 1396 ساعت: 0:14

ماه کجاست ؟ تا که فدایش شوم جان به کف و عشق و ولایش شوم مهر دلم را به دلش می زنم  پود به تار دل او می تنم شمع مشو ! طاقت اغیار نیست صبر بشد ، نوبت دیدار نیست ؟ شاه چراغ حرم دل شدی  سکه ی داغ حرم دل شدی سکه به نامت زده این جان من قرعه عشقت زده این جان و تن چشم به راهم چشم به راهم چشم به راه انتظار روزه داران چون به ماه  با ورودش عید من عید می شود با وجودش جان من صید می شود عاشقم این حس و احساس تو را عطر و بوی و غزل و خاص تو را دیده ای این مثنوی بوی تو داشت ؟ بید مجنون عکس گیسوی تو داشت ؟ دیده ای ماه عکس روی تو نمود ؟  اسم ماه هر که بَرَد گردم حسود باید از چشمان تو پرهیز کنم ؟  یا همان جا عشق را لبریر کنم ؟ مانده ام تسلیم شوم یا پَر زنم ؟ بی خیال گردم یا پَرپَر زنم ؟ عشق تو دانی که ذبح جان ماست ؟  کفر چشمت تشنه ی ایمان ماست ؟ صورت سیلی به ایمان می زند  تار عشقت ریشه هایم می تند  توبه هایم تک به تک می شکند فتنه ات تخریب ایمان می کند کو کسی کز عاشقی سالم برفت؟ فتنه ها دیده اگر عالم برفت  این رهی است رستن ندارد راه او این چهی است ریسمان ندارد چاه او بی قرار ، آشوب ، پُر از دلتنگی است این چه معجون هزاران رنگی است " یوسف "  معرفت حضرت باریتعالی...
ما را در سایت معرفت حضرت باریتعالی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : imarefateyare بازدید : 199 تاريخ : دوشنبه 20 آذر 1396 ساعت: 0:14